آسیب‌دیدگان چشمی؛ 

«چشم برای آزادی»، «با یک چشم چیزهای بیشتری می‌بینم»، «برای دیدن آنچه باید، یک چشم هم کفاف می‌دهد» و... این جملات از کسانی نقل شده که در ادبیات سیاسی یکسال اخیر ایران، آنان را «آسیب‌دیدگان چشمی خیزش انقلابی» می‌نامند. شهروندانی که چشم‌شان از سوی ماموران حکومتی و اغلب با گلوله ساچمه‌ای آسیب دیده یا نابینا شده است.

بازماندگانی از آبان ۹۸ نیز هستند که چشمشان در اعتراضات آن سال آسیب دیده، اما گویی بخشی از استراتژی سرکوب پاییز ۱۴۰۱، هدف گرفتن چشم‌ها بوده، چرایی‌اش هنوز مشخص نیست اما هر چه هست، نور را از آن‌ها ربوده‌اند.

همان اوایل آذر سال ۱۴۰۱ نامه‌ای از ۱۴۰ پزشک متخصص چشم به رییس انجمن چشم‌پزشکی ایران منتشر شد که در آن افشا کردند تعداد زیادی از شهروندان بر اثر اصابت ساچمه و پینت‌بال در جریان تلاش ماموران حکومت برای سرکوب خیزش انقلابی مردم ایران، بینایی یک یا هر دو چشم خود را از دست داده‌اند.

سازمان حقوق بشر ایران مستقر در نروژ، روز ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، با اشاره به موارد متعدد شلیک نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به صورت و چشم معترضان، اعلام کرد که اقدام ماموران حکومت، «سیستماتیک و هدفمند» بوده است.

آمار دقیق معترضانی که از ناحیه چشم هدف شلیک نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند مشخص نیست، روزنامه نیویورک‌تایمز اما روز ۲۸ آبان از آسیب دیدن چشم دست‌کم ۵۸۰ نفر از معترضان خبر داده بود. برخی فعالان حقوق بشر این تعداد را تا ۷۰۰ نفر هم تخمین زده‌اند.

در بعضی موارد نیز نیروهای سرکوب جراحان را از تمام کردن جراحی منع کرده و یا آن‌ها را مجبور کرده‌اند مراجعان را پیش از مداوای کامل، ترخیص کنند.

بسیاری نیز کادر درمان بیمارستان را برای اطلاعات کشیدن درباره معترضان زخمی تحت فشار قرار داده‌اند.یک وکیل ایرانی که پرونده معترضان را می‌پذیرد نهم آذرماه سال گذشته به نیویورک‌تایمز گفته بود هشت موکل او در بیمارستان بازداشت شده‌اند.

جمهوری اسلامی منکر این گزارش‌هاست و در مواردی حتی تلاش کرده شلیک به چشم معترضان را کار خود آن‌ها برای بدنام کردن حکومت نشان دهد.

خبرگزاری برنا، وابسته به وزارت ورزش جمهوری اسلامی در دو مطلب جداگانه آسیب به چشم معترضان را کار مخالفان جمهوری اسلامی عنوان کرد و ضمن استناد به برخی گزارش‌های امنیتی، اعلام کرد که «از خانه برخی معترضان در زمان بازداشت، «تیروکمان» کشف شده که نشان می‌دهد آسیب زدن به چشم‌ها کار خود آن‌هاست. »

همچنین شهرداری تهران با نصب بنرهایی در سطح شهر تهران، آسیب‌دیدگان از ناحیه چشم را «دروغگو» خوانده بود که با واکنش گسترده مردم روبرو شد.

زندگی آسیب دیدگان چشمی پس از این رخدادها تغییر کرد، برخی راهی غربت شدند و به سختی خود را به خارج از ایران رساندند، بعضی در ایران درگیر بازداشت و بازجویی و دادگاه شدند، تعدادی هم از ابتدا سکوت کردند و در تاریکی و سیاهی که به آن‌ها تحمیل شد، زبان نگشودند.

تعدادی از این افراد به ما می‌گویند که پیش از این اتفاقات کجا بودند، چه می‌کردند و چطور می‌اندیشیدند و بعد از این اتفاق، چه تغییری در زندگی، نگاه و آینده‌شان رخ داده است.

«چشم برای آزادی»، «با یک چشم چیزهای بیشتری می‌بینم»، «برای دیدن آنچه باید، یک چشم هم کفاف می‌دهد» و... این جملات از کسانی نقل شده که در ادبیات سیاسی یکسال اخیر ایران، آنان را «آسیب‌دیدگان چشمی خیزش انقلابی» می‌نامند. شهروندانی که چشم‌شان از سوی ماموران حکومتی و اغلب با گلوله ساچمه‌ای آسیب دیده یا نابینا شده است.

بازماندگانی از آبان ۹۸ نیز هستند که چشمشان در اعتراضات آن سال آسیب دیده، اما گویی بخشی از استراتژی سرکوب پاییز ۱۴۰۱، هدف گرفتن چشم‌ها بوده، چرایی‌اش هنوز مشخص نیست اما هر چه هست، نور را از آن‌ها ربوده‌اند.

همان اوایل آذر سال ۱۴۰۱ نامه‌ای از ۱۴۰ پزشک متخصص چشم به رییس انجمن چشم‌پزشکی ایران منتشر شد که در آن افشا کردند تعداد زیادی از شهروندان بر اثر اصابت ساچمه و پینت‌بال در جریان تلاش ماموران حکومت برای سرکوب خیزش انقلابی مردم ایران، بینایی یک یا هر دو چشم خود را از دست داده‌اند.

سازمان حقوق بشر ایران مستقر در نروژ، روز ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، با اشاره به موارد متعدد شلیک نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به صورت و چشم معترضان، اعلام کرد که اقدام ماموران حکومت، «سیستماتیک و هدفمند» بوده است.

آمار دقیق معترضانی که از ناحیه چشم هدف شلیک نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند مشخص نیست، روزنامه نیویورک‌تایمز اما روز دوم آذر ۱۴۰۱ از آسیب دیدن چشم دست‌کم ۵۸۰ نفر از معترضان خبر داده بود. برخی فعالان حقوق بشر این تعداد را تا ۷۰۰ نفر هم تخمین زده‌اند.

در بعضی موارد نیز نیروهای سرکوب جراحان را از تمام کردن جراحی منع کرده و یا آن‌ها را مجبور کرده‌اند مراجعان را پیش از مداوای کامل، ترخیص کنند.

بسیاری نیز کادر درمان بیمارستان را برای اطلاعات کشیدن درباره معترضان زخمی تحت فشار قرار داده‌اند. یک وکیل ایرانی که پرونده معترضان را می‌پذیرد به ایران اینترنشنال گفت هشت موکل او در بیمارستان بازداشت شده‌اند.

جمهوری اسلامی منکر این گزارش‌هاست و در مواردی حتی تلاش کرده شلیک به چشم معترضان را کار خود آن‌ها برای بدنام کردن حکومت نشان دهد.

خبرگزاری برنا، وابسته به وزارت ورزش جمهوری اسلامی در دو مطلب جداگانه آسیب به چشم معترضان را کار مخالفان جمهوری اسلامی عنوان کرد و ضمن استناد به برخی گزارش‌های امنیتی، اعلام کرد که «از خانه برخی معترضان در زمان بازداشت، «تیروکمان» کشف شده که نشان می‌دهد آسیب زدن به چشم‌ها کار خود آن‌هاست. »

همچنین شهرداری تهران با نصب بنرهایی در سطح شهر تهران، آسیب‌دیدگان از ناحیه چشم را «دروغگو» خوانده بود که با واکنش گسترده مردم روبرو شد.

زندگی آسیب دیدگان چشمی پس از این رخدادها تغییر کرد، برخی راهی غربت شدند و به سختی خود را به خارج از ایران رساندند، بعضی در ایران درگیر بازداشت و بازجویی و دادگاه شدند، تعدادی هم از ابتدا سکوت کردند و در تاریکی و سیاهی که به آن‌ها تحمیل شد، زبان نگشودند.

تعدادی از این افراد به ما می‌گویند که پیش از این اتفاقات کجا بودند، چه می‌کردند و چطور می‌اندیشیدند و بعد از این اتفاق، چه تغییری در زندگی، نگاه و آینده‌شان رخ داده است.

آن‌ها که چشمشان بسته شد اما سخن گفتند

«نیلوفر آقایی، حمیدرضا پناهی، مرسده شاهین‌کار، محمد فرضی، علی طاحونه، راحله امیری، کیارش پوررسول، عسل جزیده، میلاد صفری، حسین حسین‌پور، مصطفی مطلبی، بهزاد همراهی، امیر ولایتی، حسین اشتری، علی دلپسند، یاسر الوندیانی، علی زارعی، غزل رنجکش، الهه توکلیان، هرش نقشبندی، امیرحسین باقرپور، صادق صوفی، کوثر افتخاری، متین منانی، پارسا قبادی، حسین نادربیگی، حمید پارسا، علی محمدی، آرتین احمدی، کیمیا زند، مهبانو خشنودی، ضحا موسوی، ایوب عبداللهی، کمال پیشوند، محسن کفشگر، حصین عابدینی، مصطفی طالبی، سپهر خالقی، محمد وکیلی، زانیار تندرو، متین چکاو، سامان همتی، امیرمهدی میقانی، حسین نوری نیکو، فیروز میرانی، هلیا بابایی، سالار وطن، صادق محمودنژاد، وحید عباسی، میثم دهقانی، سیدمحمد حسینی و متین حسنی.» این تنها نام بیش از ۵۰  نفر از آن‌هاست. 

مرسده شاهین: هنوز بوی خونی که از بین انگشت‌هام می‌ریخت را حس می‌کنم

مرسده شاهین‌کار از اولین نفراتی است که در صفحه اینستاگرام خود نوشت که چه اتفاقی برایش رخ داده است. یک چشم خود را در ۲۳مهر۱۴۰۱، با شلیک نیروهای امنیتی جمهوری از دست داد. مرسده مربی فیتنس بود که تا پیش از آسیب به چشمش، صفحه اینستاگرامش به آموزش این ورزش اختصاص داشت. 

او که اکنون به همراه دخترش خود را به کشور آلمان رسانده، به ایران اینترنشنال گفت که «دو سه سال بود موقع ورزش کردن یه جوری تشویق می‌کردم که باید پوشش اختیاری داشته باشیم و این موضوع به کسی ربطی نداره. دایرکت‌های منفی هم می‌گرفتم اما مثبت‌هاش بیشتر از منفی‌ها بود. تعجب برانگیز بود که من فیلم می‌ذارم این‌جوری. تو تابستون قبل جنبش مهسا پیاده تو خیابون راه می‌رفتم یک هایلاتی هم دارم به اسم پیاده‌روی. هشتگ نه به حجاب اجباری می‌زدم. راه می‌رفتم که به دیگران بگم بدون حجاب هم می‌تونید راه برید. مخالفتم رو یه جوری نشون می‌دادم همیشه. حالا بر اساس شغل مربی‌گری به خانم‌ها انگیزه می‌دادم علاوه بر جسم‌شون به خاطر روح روانشون ورزش کنن. قدرتشون از همه لحاظ بیشتر بشه. همه جوره تمام حرفام بخاطر زن‌ها بود.» 

۲۳ مهر، همان شبی است که زندان اوین آتش گرفت و مردم به سمت زندان و به خیابان‌ها آمدند. مرسده هم به همراه مادرش راهی خیابان ستارخان شد که چشمش هدف ماموران قرار گرفت. مرسده قبلا گفته «باورم نمی‌شد. دستم را جلوی چشمم گرفتم و خون از بین انگشت‌هام می‌ریخت. بو و داغی خونمو هنوز حس می‌کنم. مادرم کم مونده بود از دیدن من سکته کنه و فقط خودشو می‌زد و فریاد می‌زد که دخترم کور شد، کمک کنید.» 

زندگی‌اش تغییر کرد. شرح وقایع آن شب و روزهای پس از آن را بارها گفته و در صفحه اینستاگرام خود نوشته. اکنون می‌گوید: «من طبق هدفی که داشتم رفتم بیرون دنبال شخص و گروه خاصی هم نبودم. فقط هدفمون آزادی ایران و رفتن جمهوری اسلامی بود. جدای اینکه ما مطالبه پوشش اختیاری داشتیم و حجاب برامون سمبل و نماد شده بود، می‌خواستیم بخاطر مشکلاتی که داریم، مشکلات اقتصادی، فقر، فساد و... اعتراض کنیم. من مشکل مالی نداشتم اما می‌دونستم در آینده اوضاع مملکت بدتر می‌شه می‌گفتم آینده دخترم چی؟ حتما بدتر می‌شه. به‌خاطر دخترم تو این مسیر اومدم، بخاطر کشورم.»

همه روزهای اول میترسیدن ولی کم کم ترس ریخت، شجاعت بین مردم روز به روز بیشتر می‌شد و من دیگه نمی‌ترسیدم. من اولین زنی بودم که بعد اون اتفاق عکسم رو پخش کردم در فضای مجازی و خیلی رسانه‌ای شد. خیلی خوشحال بودم که تونستم جنایت جمهوری اسلامی رو به دنیا نشون بدم. کم کم بچه‌ها رو پیدا کردم، ارتباط گرفتم و دوست شدیم. این اتحاد و رسانه‌ای شدن همه با هم ضربه محکمی به جمهوری اسلامی بود. مردم هم خیلی حمایت کردن. آدم خیلی پشتش گرم می‌شه.» 

مرسده شاهین‌کار این روزها بیشتر از قبل به سیاست فکر می‌کند و می‌گوید: «من می‌گم باید مردم با هم اتحاد داشته باشن به‌خاطر شخص و گروه خاصی اتحادشون رو از دست ندن. اول هدفشون رفتن جمهوری اسلامی باشه، بعد آزادی می‌تونیم در رای‌گیری کسی که می‌خواد بیاد و اوضاع مملکت رو از این نابسامانی دربیاره انتخاب کنیم. نمی‌گم زور باشه. اگر زور باشه دوباره سال ۵۷ تکرار می‌شه. مردم ایران دیگه دیکتاتوری نمی‌خوان. دنبال دموکراسی‌اند. دنبال این هستند که از همه لحاظ ازاد باشن و مشکلات اقتصادی که تو جامعه هست از بین بره. امیدوارم جنبش زن زندگی ازادی با اتحاد مردم پیروز شه.» 

مرسده هنوز بخش زیادی از فشارهایی که بعد از شلیک به چشمش از سوی حکومت به او و خانواده‌اش تحمیل شده را بازگو نکرده است. می‌گوید: «هرچه تفرقه باشه، سودش رو جمهوری اسلامی می‌بره، یک تعداد زندانی می‌شن، یک عده مثل من چشم هاشون رو از دست می‌دن، آخرش هم چون به خونه من حمله کرده بودن و دیگه احساس امنیت نمی‌کردم، مجبور شدم مهاجرت اجباری داشته باشم. امیدوارم به نتیجه مطلوب برسیم.» 

او از کشورهای غربی هم توقع بیشتری دارد. «کشورهای دیگه که همکاری نمی‌کنن، همه به فکر منافع خودشون هستن، جمهوری اسلامی هم خوب باج می‌ده، امیدوارم یک روزی همه کشورها علیه جمهوری اسلامی باشن که داره این همه جنایت علیه مردم خودش می‌کنه، حاکمانی که به مردم خودشون هم رحم نمی‌کنن، به هیچ بشری رحم نمی‌کنند.»

مرسده شاهین: هنوز بوی خونی که از بین انگشت‌هام می‌ریخت را حس می‌کنم

مرسده شاهین‌کار از اولین نفراتی است که در صفحه اینستاگرام خود نوشت که چه اتفاقی برایش رخ داده است. یک چشم خود را در ۲۳مهر۱۴۰۱، با شلیک نیروهای امنیتی جمهوری از دست داد. مرسده مربی فیتنس بود که تا پیش از آسیب به چشمش، صفحه اینستاگرامش به آموزش این ورزش اختصاص داشت. 

او که اکنون به همراه دخترش خود را به کشور آلمان رسانده، به ایران اینترنشنال گفت که «دو سه سال بود موقع ورزش کردن یه جوری تشویق می‌کردم که باید پوشش اختیاری داشته باشیم و این موضوع به کسی ربطی نداره. دایرکت‌های منفی هم می‌گرفتم اما مثبت‌هاش بیشتر از منفی‌ها بود. تعجب برانگیز بود که من فیلم می‌ذارم این‌جوری. تو تابستون قبل جنبش مهسا پیاده تو خیابون راه می‌رفتم یک هایلاتی هم دارم به اسم پیاده‌روی. هشتگ نه به حجاب اجباری می‌زدم. راه می‌رفتم که به دیگران بگم بدون حجاب هم می‌تونید راه برید. مخالفتم رو یه جوری نشون می‌دادم همیشه. حالا بر اساس شغل مربی‌گری به خانم‌ها انگیزه می‌دادم علاوه بر جسم‌شون به خاطر روح روانشون ورزش کنن. قدرتشون از همه لحاظ بیشتر بشه. همه جوره تمام حرفام بخاطر زن‌ها بود.» 

۲۳ مهر، همان شبی است که زندان اوین آتش گرفت و مردم به سمت زندان و به خیابان‌ها آمدند. مرسده هم به همراه مادرش راهی خیابان ستارخان شد که چشمش هدف ماموران قرار گرفت. مرسده قبلا گفته «باورم نمی‌شد. دستم را جلوی چشمم گرفتم و خون از بین انگشت‌هام می‌ریخت. بو و داغی خونمو هنوز حس می‌کنم. مادرم کم مونده بود از دیدن من سکته کنه و فقط خودشو می‌زد و فریاد می‌زد که دخترم کور شد، کمک کنید.» 

زندگی‌اش تغییر کرد. شرح وقایع آن شب و روزهای پس از آن را بارها گفته و در صفحه اینستاگرام خود نوشته. اکنون می‌گوید: «من طبق هدفی که داشتم رفتم بیرون دنبال شخص و گروه خاصی هم نبودم. فقط هدفمون آزادی ایران و رفتن جمهوری اسلامی بود. جدای اینکه ما مطالبه پوشش اختیاری داشتیم و حجاب برامون سمبل و نماد شده بود، می‌خواستیم بخاطر مشکلاتی که داریم، مشکلات اقتصادی، فقر، فساد و... اعتراض کنیم. من مشکل مالی نداشتم اما می‌دونستم در آینده اوضاع مملکت بدتر می‌شه می‌گفتم آینده دخترم چی؟ حتما بدتر می‌شه. به‌خاطر دخترم تو این مسیر اومدم، بخاطر کشورم.»

همه روزهای اول میترسیدن ولی کم کم ترس ریخت، شجاعت بین مردم روز به روز بیشتر می‌شد و من دیگه نمی‌ترسیدم. من اولین زنی بودم که بعد اون اتفاق عکسم رو پخش کردم در فضای مجازی و خیلی رسانه‌ای شد. خیلی خوشحال بودم که تونستم جنایت جمهوری اسلامی رو به دنیا نشون بدم. کم کم بچه‌ها رو پیدا کردم، ارتباط گرفتم و دوست شدیم. این اتحاد و رسانه‌ای شدن همه با هم ضربه محکمی به جمهوری اسلامی بود. مردم هم خیلی حمایت کردن. آدم خیلی پشتش گرم می‌شه.» 

مرسده شاهین‌کار این روزها بیشتر از قبل به سیاست فکر می‌کند و می‌گوید: «من می‌گم باید مردم با هم اتحاد داشته باشن به‌خاطر شخص و گروه خاصی اتحادشون رو از دست ندن. اول هدفشون رفتن جمهوری اسلامی باشه، بعد آزادی می‌تونیم در رای‌گیری کسی که می‌خواد بیاد و اوضاع مملکت رو از این نابسامانی دربیاره انتخاب کنیم. نمی‌گم زور باشه. اگر زور باشه دوباره سال ۵۷ تکرار می‌شه. مردم ایران دیگه دیکتاتوری نمی‌خوان. دنبال دموکراسی‌اند. دنبال این هستند که از همه لحاظ ازاد باشن و مشکلات اقتصادی که تو جامعه هست از بین بره. امیدوارم جنبش زن زندگی ازادی با اتحاد مردم پیروز شه.» 

مرسده هنوز بخش زیادی از فشارهایی که بعد از شلیک به چشمش از سوی حکومت به او و خانواده‌اش تحمیل شده را بازگو نکرده است. می‌گوید: «هرچه تفرقه باشه، سودش رو جمهوری اسلامی می‌بره، یک تعداد زندانی می‌شن، یک عده مثل من چشم هاشون رو از دست می‌دن، آخرش هم چون به خونه من حمله کرده بودن و دیگه احساس امنیت نمی‌کردم، مجبور شدم مهاجرت اجباری داشته باشم. امیدوارم به نتیجه مطلوب برسیم.» 

او از کشورهای غربی هم توقع بیشتری دارد. «کشورهای دیگه که همکاری نمی‌کنن، همه به فکر منافع خودشون هستن، جمهوری اسلامی هم خوب باج می‌ده، امیدوارم یک روزی همه کشورها علیه جمهوری اسلامی باشن که داره این همه جنایت علیه مردم خودش می‌کنه، حاکمانی که به مردم خودشون هم رحم نمی‌کنن، به هیچ بشری رحم نمی‌کنند.»

بازداشت، دادگاه و زندان با چشم زخمی

جنایت جمهوری اسلامی علیه شهروندان صرفا به شلیک به چشم‌ها خلاصه نمی‌شود. در میان آسیب دیدگان چشمی، اقشار مختلف مردم دیده می‌شوند. از کارگر و محصل و معلم، تا قهرمان ورزشی و مربی و بازیگر. شهروندانی که هم نور از چشمان‌شان رفت، هم برخی بعدتر درگیر بازداشتگاه و پرونده قضایی شدند. 

کوثر افتخاری، آسیب دیده چشمی، بازیگر تئاتر است که پس از جنایتی که علیهش رخ داد، همچنان مبارزه می‌کند و اخیرا تصاویر حضورش در خیابان بدون حجاب اجبار مورد توجه قرار گرفت. پرونده‌ای برای او تشکیل شده و در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب محاکمه می‌شود. 

در ماه‌های گذشته، امیر ولایتی، حسین جعفری و علی زارعی، سه تن از آسیب دیدگان چشمی خیزش انقلابی بازداشت شدند. علی زارعی، معترض ۲۳ساله ساکن نازی‌آباد تهران و از دوستان حمیدرضا روحی، جوان کشته‌شده در جریان خیزش انقلابی است. 

امیر ولایتی، جوان متولد ۱۳۷۶ و ساکن نارمک تهران است که روز دوم مهر ۱۴۰۱، بر اثر شلیک گلوله ساچمه‌ای، بینایی چشم چپ او از بین رفت. امیر روز ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ بازداشت شد. 

حسین جعفری هم دیگر جوان معترضی بود که پس از آسیب به چشمش، بازداشت و مدتی در زندان بود. هر چند هر سه نفر بعدتر با تودیع وثیقه از زندان آزاد ششدند، اما حکومت نشان داد که نه تنها دادخواهی خانواده‌های دادخواه را تحمل نمی‌کند، بلکه اجازه سخن گفتن به آسیب دیدگان را هم نمی‌دهد. 

حسین حسین‌پور دیگر آسیب دیده چشمی است که اخیرا بازداشت شده است. او در اعتراض به شرایط خودش یکبار نیز دست به خودکشی زده بود. 

هرش نقشبندی، بازیگر و کارگردان تئاتر که در جریان خیزش انقلابی یک چشم خود را بر اثر شلیک ماموران حکومتی از دست داده، اواخر اردیبهشت بازداشت شده بود. 

صادق محمودنژاد، از آسیب دیدگان چشمی ساکن پیرانشهر است که با وجود سه عمل جراحی، بینایی چشمش را به شکل کامل به دست نیاورد و روز ۱۲ تیر ۱۴۰۲ توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شد. 

پارسا قبادی دیگر معترضی است که از ناحیه هر دو چشم آسیب دیده، او روز ۱۳ شهریور توسط ماموران حکومت بازداشت شده است. 

تعداد افراد بازداشت شده یا کسانی که از بین آسیب دیدگان چشمی، بازداشت شده یا پرونده قضایی برای آن‌ها تشکیل شده بیشتر از این اسامی است. برخی نمی‌خواهند موضوع در رسانه‌ها مطرح شود، بعضی نیز آنقدر تهدید شده‌اند که حتی صفحات خود در شبکه‌های اجتماعی را به روز نمی‌کنند.

راحله امیری، مرسده شاهین‌کار، الهه توکلیان و ... تعداد زیادی از این شهروندان معترض، بر اثر فشار حکومت یا نیاز به  درمان فوری و پیشرفته از ایران خارج شده اند. شهروندانی که در چند ثانیه زندگی‌ و دنیایشان تغییر کرد و دستکم، تاریک‌تر شد.

پشیمان نیستم، پشیمان هستم

عسل جزیده، یکی از این افراد است که اخیرا روایت دردناک خود از روز حادثه را منتشر کرده، در کنارش اما می‌گوید «قیافه‌ام خیلی بد شده بود و روزی نبود و نیست که سمت چپ صورتم رو با موهام نپوشونم. اما پشیمون نیستم. به زن زندگی آزادی، مردم و این انقلاب ایمان دارم... به امید آزادی و پیروزی هرچه زودتر نور، بر تاریکی». 

مهبانو خشنودی، ورزشکار اهل کرمانشاه هم گفته بود نه تنها پشیمان نیست بلکه از اینکه به خاطر یک هدف بینایی چشم خود را از دست داده احساس غم ندارد.

راحله امیری که در جریان خیزش انقلابی چشمش مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، در پاسخ به چند پرسش در اینستاگرام نوشت «از شرکت در اعتراضات پشیمان نیست و اگر به عقب بازمی‌گشت، دوباره در تجمع‌ها شرکت می‌کرد». 

پشیمان نیستم، پشیمان هستم

عسل جزیده، یکی از این افراد است که اخیرا روایت دردناک خود از روز حادثه را منتشر کرده، در کنارش اما می‌گوید «قیافه‌ام خیلی بد شده بود و روزی نبود و نیست که سمت چپ صورتم رو با موهام نپوشونم. اما پشیمون نیستم. به زن زندگی آزادی، مردم و این انقلاب ایمان دارم... به امید آزادی و پیروزی هرچه زودتر نور، بر تاریکی». 

مهبانو خشنودی، ورزشکار اهل کرمانشاه هم گفته بود نه تنها پشیمان نیست بلکه از اینکه به خاطر یک هدف بینایی چشم خود را از دست داده احساس غم ندارد.

راحله امیری که در جریان خیزش انقلابی چشمش مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، در پاسخ به چند پرسش در اینستاگرام نوشت «از شرکت در اعتراضات پشیمان نیست و اگر به عقب بازمی‌گشت، دوباره در تجمع‌ها شرکت می‌کرد». 

از این نوع موضع گیری‌ها در ماه‌های گذشته کم نبوده، آسیب دیدگانی که در پاسخ به سوال‌ها می‌گویند: «می‌ارزید.» 

در همین رابطه با دو تن از آسیب دیدگان چشمی داخل ایران که به شرط منتشر نشدن هویت‌شان پذیرفتند که با ایران اینترنشنال مصاحبه کنند گفت‌و‌گو کردیم. دلیل اینکه نمی‌خواهند نام‌شان منتشر شود، مسائل امنیتی نیست که می‌گویند باکی نداریم، چیزی است که آن را فشار شبکه‌های اجتماعی می‌نامند. 

پسر بیست و چندساله ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور که یک چشمش را در جریان خیزش انقلابی از دست داده، می‌گوید: «من ضاربم رو ندیدم، فقط به یکباره احساس کردم سرم پر درد شد و بعد هم دردی کشنده همراه با سوزش حس کردم، تا به خودم بیام، چشمم رو از دست داده بودم.» 

او می‌گوید شبی که چشمش هدف گلوله پینت‌بال قرار گرفته برای شرکت در اعتراضات به خیابان نرفته بود، «روزهای پیش از اون شب تو تظاهرات شرکت می‌کردم و اتفاقا شعار هم زیاد می‌دادم اما اون شب حالم خوب نبود، داشتم می‌رفتم چیزی بخرم و سریع برگردم که این اتفاق افتاد.» او می‌گوید آن‌هایی که می‌گویند اگر بازهم به عقب برگردند، به خیابان می‌روند را درک می‌کند و به آن‌ها احترام می‌گذارد اما همه مانند هم نیستند. با بغض و نوعی شرمساری می‌گوید: «من هزینه سنگینی دادم، یک چشمم، کم نیست، حالا هم یک فشار سنگینی روانی روم هست که بگم می‌ارزید اما نه، نمی‌ارزید، به‌خصوص که نبردیم، حکومت سقوط نکرد، حتی اگر سقوط می‌کرد هم من دلم می‌خواست فردای آزادی رو کامل و روشن ببینم.» 

او تشریح می‌کند که می‌دانم جامعه تغییرات فرهنگی و اجتماعی زیادی کرده و چند گام رو به جلو برداشته اما پیروزی برایش معنای دیگری دارد: «پیروزی از نظر من یعنی بتونم اون بی‌رحمی که این بلا رو سرم آورد، اون فرمانده‌اش و رهبرش رو محاکمه کنم، یقه شون رو بگیرم و تو دادگاه قانونی مجازاتشون کنم. خجالت می‌کشم اما می‌گم که اگر دوباره به اون روزها برگردم هرگز بیرون نمی‌رم، نه که اعتراض ندارم، آرزومه که اینها برن اما نمی‌خواستم چشمم رو بدم.» باز هم بغض می‌کند و می‌گوید: «خجالت می‌کشم که مثل باقی بچه‌ها اونقدر قوی نیستم.» 

دختری جوان که در تهران چشمش هدف گلوله ماموران قرار گرفته می‌گوید: «اوایل بعد اینکه چند نفر نوشتن که چه بلایی سرشون اومده، من هم در اینستاگرامم روایتم رو نوشتم و عکس هم منتشر کردم. کلی آدم اومدن بهم دلداری دادن اما بلافاصله امنیتی‌ها اومدن سراغم. نمی‌خوام بگم چی شد اما سخت بود، بعد اون دیگه چیزی ننوشتم و صفحه‌ام رو هم آپدیت نکردم.» 

او می‌گوید با هر روز خیزش انقلابی قبل آسیب دیدن چشمش خاطره دارد: «تقریبا هر روز در خیابان بودم، با دوستانم می‌رفتیم تظاهرات، کلی گریه کردم، داد زدم، شعار دادم و کتک خوردم تا اون غروب کذایی». از بازگو کردنش فرار می‌کند «بد بود، درد داشت، صورتش رو ندیدم چون نقاب داشت اما لباس سیاه پلیس ضدشورش تنش بود، ترک موتور نشسته بود و عامدانه چشمم رو هدف گرفت، تا به خودم بجنبم، چششمم غرق خون بود.» 

می‌گوید بدترین دردی بوده که تا امروز تحمل کردم اما دردهای بزرگتری هم بود: «چون خانواده‌ام حامی نبودن، مامورا خیلی اذیتم کردن، وقتی نوشتم که چه بلایی سرم اومده، پدر و مادرم دعوا کردن، مادرم از جونم می‌ترسید و پدرم از شغلش، می‌گفت بفهمن اخراجم می‌کنن و بعدش نه پول دوا درمون تو را داریم نه خورد و خوراک.» 

می‌گوید از من خواسته شد نه شکایت کنم و نه سخن بگویم، مجبورم کردند سکوت کنم اما مطمئنم به زودی صبرم تمام می‌شود و هر آنچه باید، خواهم گفت: «از اینکه تو تظاهرات شرکت کردم پشیمون نیستم، حقم بود اما هر روز می‌گم کاش دستم زخمی می‌شد، کاش پام تیر می‌خورد اما چشمم...» دیگر ادامه نداد و گفت شاید بعدها نظرم تغییر کرد و حرف دیگری برای گفتن داشتم.

در همین رابطه با دو تن از آسیب دیدگان چشمی داخل ایران که به شرط منتشر نشدن هویت‌شان پذیرفتند که با ایران اینترنشنال مصاحبه کنند گفت‌و‌گو کردیم. دلیل اینکه نمی‌خواهند نام‌شان منتشر شود، مسائل امنیتی نیست که می‌گویند باکی نداریم، چیزی است که آن را فشار شبکه‌های اجتماعی می‌نامند. 

پسر بیست و چندساله ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور که یک چشمش را در جریان خیزش انقلابی از دست داده، می‌گوید: «من ضاربم رو ندیدم، فقط به یکباره احساس کردم سرم پر درد شد و بعد هم دردی کشنده همراه با سوزش حس کردم، تا به خودم بیام، چشمم رو از دست داده بودم.» 

او می‌گوید شبی که چشمش هدف گلوله پینت‌بال قرار گرفته برای شرکت در اعتراضات به خیابان نرفته بود، «روزهای پیش از اون شب تو تظاهرات شرکت می‌کردم و اتفاقا شعار هم زیاد می‌دادم اما اون شب حالم خوب نبود، داشتم می‌رفتم چیزی بخرم و سریع برگردم که این اتفاق افتاد.» او می‌گوید آن‌هایی که می‌گویند اگر بازهم به عقب برگردند، به خیابان می‌روند را درک می‌کند و به آن‌ها احترام می‌گذارد اما همه مانند هم نیستند. با بغض و نوعی شرمساری می‌گوید: «من هزینه سنگینی دادم، یک چشمم، کم نیست، حالا هم یک فشار سنگینی روانی روم هست که بگم می‌ارزید اما نه، نمی‌ارزید، به‌خصوص که نبردیم، حکومت سقوط نکرد، حتی اگر سقوط می‌کرد هم من دلم می‌خواست فردای آزادی رو کامل و روشن ببینم.» 

او تشریح می‌کند که می‌دانم جامعه تغییرات فرهنگی و اجتماعی زیادی کرده و چند گام رو به جلو برداشته اما پیروزی برایش معنای دیگری دارد: «پیروزی از نظر من یعنی بتونم اون بی‌رحمی که این بلا رو سرم آورد، اون فرمانده‌اش و رهبرش رو محاکمه کنم، یقه شون رو بگیرم و تو دادگاه قانونی مجازاتشون کنم. خجالت می‌کشم اما می‌گم که اگر دوباره به اون روزها برگردم هرگز بیرون نمی‌رم، نه که اعتراض ندارم، آرزومه که اینها برن اما نمی‌خواستم چشمم رو بدم.» باز هم بغض می‌کند و می‌گوید: «خجالت می‌کشم که مثل باقی بچه‌ها اونقدر قوی نیستم.» 

دختری جوان که در تهران چشمش هدف گلوله ماموران قرار گرفته می‌گوید: «اوایل بعد اینکه چند نفر نوشتن که چه بلایی سرشون اومده، من هم در اینستاگرامم روایتم رو نوشتم و عکس هم منتشر کردم. کلی آدم اومدن بهم دلداری دادن اما بلافاصله امنیتی‌ها اومدن سراغم. نمی‌خوام بگم چی شد اما سخت بود، بعد اون دیگه چیزی ننوشتم و صفحه‌ام رو هم آپدیت نکردم.» 

او می‌گوید با هر روز خیزش انقلابی قبل آسیب دیدن چشمش خاطره دارد: «تقریبا هر روز در خیابان بودم، با دوستانم می‌رفتیم تظاهرات، کلی گریه کردم، داد زدم، شعار دادم و کتک خوردم تا اون غروب کذایی». از بازگو کردنش فرار می‌کند «بد بود، درد داشت، صورتش رو ندیدم چون نقاب داشت اما لباس سیاه پلیس ضدشورش تنش بود، ترک موتور نشسته بود و عامدانه چشمم رو هدف گرفت، تا به خودم بجنبم، چششمم غرق خون بود.» 

می‌گوید بدترین دردی بوده که تا امروز تحمل کردم اما دردهای بزرگتری هم بود: «چون خانواده‌ام حامی نبودن، مامورا خیلی اذیتم کردن، وقتی نوشتم که چه بلایی سرم اومده، پدر و مادرم دعوا کردن، مادرم از جونم می‌ترسید و پدرم از شغلش، می‌گفت بفهمن اخراجم می‌کنن و بعدش نه پول دوا درمون تو را داریم نه خورد و خوراک.» 

می‌گوید از من خواسته شد نه شکایت کنم و نه سخن بگویم، مجبورم کردند سکوت کنم اما مطمئنم به زودی صبرم تمام می‌شود و هر آنچه باید، خواهم گفت: «از اینکه تو تظاهرات شرکت کردم پشیمون نیستم، حقم بود اما هر روز می‌گم کاش دستم زخمی می‌شد، کاش پام تیر می‌خورد اما چشمم...» دیگر ادامه نداد و گفت شاید بعدها نظرم تغییر کرد و حرف دیگری برای گفتن داشتم.