معترضانی که به اجبار از ایران رفتند اما در غرب پناهی نیافتند

معترضانی که به اجبار از ایران رفتند اما در غرب پناهی نیافتند

با وجود حمایت‌های آشکار رهبران غربی از معترضان در جریان اعتراضات جنبش زن زندگی آزادی، معترضانی که به دلیل سرکوب‌های حکومتی ناگزیر به ترک وطن شدند، می‌گویند که امنیت همچنان برایشان دست‌نیافتنی است.

بیش از دو سال پس از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی»، این معترضان در گفت‌وگو با ایران اینترنشنال می‌گویند که در چرخه‌ای از رد درخواست‌های پناهندگی گرفتار شده‌اند.

آن‌ها پس از به خطر انداختن همه‌چیز برای خروج از ایران—حتی با آخرین دلارهای باقی‌مانده—اکنون در کشورهای مختلفی مانند اروپا، کانادا و ترکیه پراکنده شده‌اند، اما تهدیدهای مقام‌های جمهوری اسلامی همچنان ادامه دارد.

مشارکت این مخالفان، همراه با هزاران ایرانی دیگر، در اعتراضات سراسری توجه جهانی را به خود جلب کرد. این اعتراضات که در پی کشته شدن مهسا (ژینا) امینی آغاز شد، به یک نقطه عطف مهم تبدیل شد و پایه‌های جمهوری اسلامی را لرزاند.

پاسخ تهران به این اعتراضات، سریع و خشونت‌آمیز بود و منجر به بازداشت ده‌ها هزار نفر و کشته شدن دست‌کم ۵۵۱ نفر، از جمله ۶۸ کودک، شد. نیروهای حکومتی همچنین از خشونت جنسی، تجاوز، شکنجه و اعدام‌های خودسرانه برای سرکوب بی‌رحمانه این اعتراض‌ها استفاده کردند.

در حالی که ایرانیان خواستار سقوط جمهوری اسلامی بودند، رهبران ایالات متحده، آلمان، فرانسه و کانادا همراه با مقام‌های اروپایی به‌طورعلنی با معترضان ابراز همبستگی کردند اما به گفته پناهجویانی که ایران اینترنشنال با آن‌ها گفت‌وگو کرده است، این وعده‌ها تاکنون به حمایت واقعی تبدیل نشده‌اند.

اگرچه برخی رهبران غربی متعهد شدند که روند پذیرش پناهجویان ایرانی را تسهیل کنند، اما بسیاری از پناهجویان همچنان با تاخیرهای طولانی، موانع اداری و در برخی موارد حتی خطر اخراج روبه‌رو هستند.

به دلایل امنیتی، برخی جزئیات مربوط به شرایط فعلی معترضانی که در این گزارش با آنها مصاحبه شده‌، حذف شده است.

هزینه اعتراض در ایران

برای میلاد ارسنجانی، خروج از وطن یک انتخاب نبود بلکه همان‌طور که خودش می‌گوید، یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر برای زنده ماندن بود. میلاد که ۳۶ سال دارد، شش سال پیش برای نخستین بار در اعتراضات ضد حکومتی شرکت کرد و می‌گوید از آن زمان همواره هدف مقام‌ها قرار داشته و در چرخه‌ای از بازداشت‌های پی‌درپی گرفتار شده است.

اعتراضات سراسری آبان ۱۳۹۸ که ایرانیان آن را «آبان خونین» می‌نامند، یکی از مرگبارترین سرکوب‌های جمهوری اسلامی بود؛ جایی که در عرض دو هفته، نیروهای حکومتی دستکم ۱۵۰۰ نفر را به قتل رساندند.

میلاد می‌گوید: «از آن زمان، بیشترین مدتی که خارج از زندان بودم، دو ماه و نیم بود. هر بار که آزاد می‌شدم، بعد از یک یا دو ماه دوباره مرا بازداشت می‌کردند.» او تخمین می‌زند که مجموعا حدود سه سال را در زندان گذرانده است.

او در دوران حبس، تحت شکنجه‌های جسمی و روانی قرار گرفته، از جمله فحاشی، ضرب و شتم شدید و حبس طولانی در سلول انفرادی. میلاد پس از گذراندن شش ماه حبس به دلیل شرکت در اعتراضات جنبش مهسا از زندان آزاد شد، اما همچنان با تهدیدهای مداوم مرگ از سوی ماموران اطلاعاتی مواجه بود.

در نهایت، او همه دارایی‌هایش را فروخت و با پولی که از سال‌ها کار کردن به دست آورده بود، هزینه یک قاچاق‌بر را پرداخت کرد و از ایران خارج شد، هرچند این آخرین چیزی بود که می‌خواست. او در دسامبر ۲۰۲۳ از مرز ایران گذشت و وارد ترکیه شد، به امید آنکه روزی به اروپا برسد.

یک سال پس از درخواست پناهندگی در اروپا، میلاد با شکست‌های مداوم مواجه شده است. او را به ایتالیا راه ندادند، در آب‌های یونان بازگرداندند، و از کمپ پناهجویان مالاکاسا در نزدیکی آتن اخراج کردند. تاکنون، حداقل دو کشور اروپایی دیگر نیز درخواست پناهندگی او را رد کرده‌اند. اما او همچنان امیدوار است و بی‌وقفه به دنبال امنیت در غرب است.

حسین اشتری ۲۲ ساله بود که در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ نیروهای حکومتی با تفنگ پینت‌بال به صورتش شلیک کردند و چشم چپش به‌شدت آسیب دید.

اشتری یکی از بیش از ۵۸۰ معترض ایرانی است که در جریان اعتراض‌ها با شلیک گلوله‌های ساچمه‌ای و پینت‌بال از فاصله نزدیک چشم‌هایشان را از دست دادند. او می‌گوید که حکومت عامدانه معترضان را کور می‌کرد تا آن‌ها را بترساند.

او می‌گوید که مقام‌های جمهوری اسلامی، که از رسانه‌های غربی و پوشش این جنایات وحشت دارند، بازماندگان این حملات را با تهدید به بازداشت و ارعاب ساکت نگه می‌دارند.

حسین که هیچ راهی برای ماندن نداشت، به ترکیه رفت و درخواست ویزای بشردوستانه برای کانادا داد، اما هنوز هیچ پاسخی دریافت نکرده است.

او اکنون در شهری کوچک در ترکیه زندگی می‌کند و به دلیل نبود مراقبت‌های پزشکی مناسب برای چشمش، وضعیت وخیمی دارد. اما با این حال، همچنان تماس‌های تهدیدآمیز از سوی مقام‌های ایرانی دریافت می‌کند. او می‌گوید: «هنوز از شماره‌های خصوصی تماس می‌گیرند و تهدیدم می‌کنند، انگار که هنوز در دسترس‌شان هستم.»

ارسنجانی هم به همین شکل همچنان تحت تهدید مداوم نیروهای امنیتی قرار دارد. او می‌گوید که این نهادها همچنان با او تماس می‌گیرند تا او را ساکت کنند. او به دلیل تهدیدهای مداوم از سوی مقام‌های جمهوری اسلامی، میلاد ارسنجانی از افشای محل فعلی خود خودداری کرده است.

او درباره چالش‌های دریافت پناهندگی در اروپا می‌گوید که سیستم‌های مهاجرتی این قاره متقاضیانی را که به گروه‌های سیاسی شناخته‌شده وابسته هستند، در اولویت قرار می‌دهند، و این مساله فعالان مستقل مانند او را در شرایط نابرابری قرار داده است.

او توضیح می‌دهد: «مقام‌های مهاجرتی اروپا مدام می‌پرسند: عضو کدام حزب هستی؟ به کدام گروه تعلق داری؟» برخی از پناهجویان به او پیشنهاد کردند که دروغ بگوید و ادعا کند که به دلیل تغییر دین تحت تعقیب بوده است، چرا که این موضوع می‌تواند شانس قبولی درخواست پناهندگی را افزایش دهد.

اما میلاد خود را یک فعال سکولار می‌داند و حاضر نشد دروغ بگوید. دو ماه پیش، آخرین درخواست پناهندگی ارسانجانی رد شد.

سرکوب خانواده‌های دادخواه

مقام‌های جمهوری اسلامی اغلب دامنه سرکوب از خود معترضان فراتر می‌برند و خانواده‌های آنها را هم هدف قرار می‌دهند.

یکی از این افراد مریم، مادر ابوالفضل امیر عطایی ۱۶ ساله است که در سال ۱۴۰۱ هنگام اعتراض در شهرری در جنوب تهران، هدف گلوله قرار گرفت و جان باخت.

ابوالفضل بر اثر اصابت کپسول گاز اشک‌آور که  ماموران امنیتی به سرش شلیک کردند مجروح شد. مریم هشت ماه تمام در کنار تخت او در بیمارستان ماند و به بهبودی‌اش امیدوار بود، در حالی که مأموران اطلاعاتی او را تهدید می‌کردند که سکوت کند. اما این تهدیدها باعث نشد او از اطلاع‌رسانی درباره وضعیت پسرش در شبکه‌های اجتماعی دست بردارد.

وقتی برای آخرین بار پیکر پسرش را در سردخانه دید، تصمیم گرفت که زندگی‌اش را وقف رساندن صدای فرزندش و دیگر کودکانی کند که به دست حکومت کشته شدند. او می‌گوید: «در گوشش زمزمه کردم که اجازه نمی‌دهم صدایت را خاموش کنند. نمی‌گذارم تو را فقط دفن کنند و فراموش شوی.»

حتی پس از مرگ پسرش، مقام‌های حکومتی او را تهدید کردند که اگر دچار یک «حادثه ناگهانی» شود، مسئولیت آن را بر عهده نمی‌گیرند. با وجود این تهدیدها، مریم می‌دانست که اگر می‌خواهد همچنان درباره پسرش صحبت کند، باید از ایران خارج شود.

او با کمک فعالان حقوق بشر در اروپا، موفق شد خود را به آلمان برساند و سرانجام خانواده‌اش نیز به او پیوستند، اما مقام‌های جمهوری اسلامی همچنان از صدور گواهی فوت و مجوز دفن برای پسرش خودداری می‌کنند.

آلمان که میزبان جامعه بزرگی از ایرانیان در تبعید است، مدتی طولانی مقصد اصلی کسانی بوده که از سرکوب فرار می‌کنند. با این حال، در پایان سال ۲۰۲۳، دولت آلمان ممنوعیت اخراج پناهجویان ایرانی را لغو کرد.

در حالی که اعدام‌ها در ایران رو به افزایش است، فعالان حقوق بشر هشدار داده‌اند که هرگونه اخراج پناهجویان، آن‌ها را با خطرات جدی مواجه خواهد کرد. آن‌ها خواستار ادامه حمایت‌های بین‌المللی از پناهجویان ایرانی شده‌اند.

میلاد محمدی هم مانند مادر ابوالفضل امیر‌عطایی پس از دادخواهی برای برادرش، شهریار محمدی، هدف نهادهای امنیتی قرار گرفت.

شهریار محمدی ۲۸ ساله، در ۲۷ آبان ۱۴۰۱ در شهر بوکان در استان آذربایجان غربی در حالی که داخل خودرو بود، هدف گلوله نیروهای حکومتی قرار گرفت و کشته شد.

همان شب، هنگامی که میلاد در تلاش برای حمل پیکر برادرش بود مورد کمین نیروهای امنیتی قرار گرفت و آن‌ها علاوه بر پرتاب گاز اشک‌آور و ضربات با باتوم با گلوله ساچمه‌ای به او و پیکر برادر جان‌باخته‌اش شلیک کردند.

پس از آنکه میلاد کنار پیکر شهریار روی زمین افتاد ماموران به او ماده‌ای بیهو‌ش‌کننده تزریق کردند که پیکر برادرش را رها کند.

ماموران امنیتی به مادر میلاد و شهریار هشدار دادند که اگر برای خاکسپاری همراه آنها نیاید هرگز نخواهد فهمید شهریار کجا خاک شده است. 

میلاد می‌گوید با کمک دوستانش به بیمارستانی برای درمان منتقل شد و سپس مخفی شد. او می‌گوید دیگر «هرگز شهریار را ندیدم و حتی نتوانستم یک بار هم به مزار او بروم.»

او می‌گوید که مقام‌ها او را تهدید کردند تا درباره قتل برادرش سکوت کند. با افزایش فشارها، او دو ماه در تهران مخفی شد و سپس با کمک قاچاق‌بران، از کوه‌های مرزی عبور کرد و به عراق رفت.

میلاد پس از رسیدن به عراق، مستقیما به دفتر سازمان ملل رفت تا درخواست پناهندگی بدهد، اما مقام‌های سازمان ملل از ثبت پرونده او خودداری کردند.

او می‌گوید: «وقتی نپذیرفتند که پرونده‌ام را ثبت کنند، نخواستم آنجا را ترک کنم، اما مرا بازداشت کردند و ۱۲ روز در بازداشت نگه داشتند. به آن‌ها التماس می‌کردم که فقط بگویند چرا مرا بازداشت کرده‌اند.»

پس از آزادی، میلاد تا زمانی که موفق به دریافت ویزای بشردوستانه کانادا شد، در خفا زندگی کرد.

چندین فعال برجسته حقوق بشر دیگر نیز مانند میلاد، ابتدا به عراق رفتند و سپس در جست‌وجوی پناهندگی، خود را به کانادا رساندند. بسیاری از آن‌ها ماه‌ها در مخفیگاه بودند، چرا که نیروهای نیابتی حکومت ایران در عراق سابقه ترور مخالفان را دارند. آنها در شرایطی آنجا بودند که سپاه پاسداران حملات موشکی خود را به اقلیم کردستان عراق ادامه می‌داد.

کانادا موضعی صریح علیه سرکوب اعتراضات در ایران گرفت، حکومت جمهوری اسلامی را «رژیمی بی‌رحم» خواند، تحریم‌هایی اعمال کرد، و شمار قابل توجهی از پرونده‌های پناهجویان ایرانی را پذیرفت.

اما منتقدان می‌گویند که محدودیت‌های ویزای بشردوستانه و سهمیه‌های کم پذیرش پناهندگان، بسیاری از ایرانیان را در کشورهای ثالث سرگردان نگه داشته است، بدون آنکه راه امنی برای رسیدن به کانادا داشته باشند.

همانند دیگر مخالفان ایرانی، میلاد محمدی نیز می‌گوید که تهدیدهای حامیان جمهوری اسلامی پس از رسیدنش به کانادا متوقف نشده است.

او در واکنش، با پلیس کانادا تماس گرفته است.

با وجود تهدیدها و مسیری دشوار برای رسیدن به امنیت، او همچنان متعهد به افشاگری درباره جنایات جمهوری اسلامی است و از جامعه جهانی می‌خواهد که «چشم خود را بر این جنایات نبندد و در کنار مردم ایران بایستد.»

تبدیل درد به کنشگری

بسیاری از ایرانیانی که عزیزانشان در جریان اعتراضات بازداشت یا کشته شدند، اندوه خود را به فعالیت‌های حقوق بشری تبدیل کرده‌اند.

یکی از آن‌ها نگار کورکور، ۳۳ ساله، است که می‌گوید پس از بازداشت برادرش، مجاهد کورکور، در یکم دی ۱۴۰۱، و صدور حکم اعدام برای او، وارد عرصه کنشگری شد.

او که برای نجات برادرش ناامیدانه تلاش می‌کرد، به شبکه‌های اجتماعی روی آورد و امیدوار بود که افزایش آگاهی عمومی مانع از اجرای حکم اعدام شود. اما این توجه رسانه‌ها و گروه‌های حقوق بشری در آمریکا و اروپا، او را به هدف مستقیم نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی تبدیل کرد.

در نهایت، او می‌گوید که چاره‌ای جز خروج نداشت. در ژوئن ۲۰۲۳، از شهر خوی در شمال غرب ایران وارد ترکیه شد. او آن لحظه را چنین به یاد می‌آورد: «همین‌طور که از مرز عبور می‌کردم، دائم به این فکر می‌کردم: اگر بازداشتم کنند چه؟ وحشت کرده بودم. اگر من هم بازداشت می‌شدم، چه کسی صدای برادرم می‌شد؟»

پس از رد شدن درخواست پناهندگی‌اش بدون ارائه هیچ دلیلی، برای تامین هزینه‌های زندگی مجبور به کار غیررسمی یعنی ظرف‌شویی و پیش‌خدمتی در رستوران‌ها شد و در تمام این مدت، در ترس دائمی از بازگردانده شدن به ایران زندگی می‌کرد.

با حمایت فعالان ایرانی داوطلب، کورکور موفق شد ویزای بشردوستانه دریافت کند و از ترکیه خارج شود.

او اکنون در مکانی نامشخص در آلمان زندگی می‌کند، در یک کمپ پناهجویان در شهری آرام. کورکور که با سرطان روده دست‌وپنجه نرم می‌کند، مجبور است برای درمان به شهری دیگر سفر کند. اما همچنان برای رساندن صدای برادرش تلاش می‌کند و امیدوار است که توجه بیشتر رهبران غربی به نقض حقوق بشر در ایران، بتواند از اعدام برادرش جلوگیری کند.

ناهید مدرسی، ۳۸ ساله، نیز پس از آغاز فعالیت برای آزادی خواهرش، الهام مدرسی، که در آبان ۱۴۰۱ بازداشت و تحت شکنجه قرار گرفته بود، با تهدیدهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مواجه شد.

او یکی از تماس‌های تهدیدآمیز را این‌گونه به یاد می‌آورد: «به من زنگ زدند و تهدید کردند که تو را در خواب طوری خواهیم کشت که حتی تصورش را هم نمی‌توانی بکنی.»

ناهید که چندین سال قبل از اعتراضات از ایران خارج شده بود، در جریان اعتراض‌های ۱۴۰۱، به یکی از مدافعان سرسخت آزادی خواهرش تبدیل شد و با رسانه‌های مستقل خارج از کشور مصاحبه کرد. در اقدامی که به نظر می‌رسد انتقامی از سوی جمهوری اسلامی باشد، دستگاه قضایی ایران پرونده‌های متعددی علیه او تشکیل داده است، از جمله اتهام «همکاری با رسانه‌های معاند» و «جاسوسی».

با وجود اینکه پرونده او در ابتدا توسط سازمان ملل در ترکیه پذیرفته شد، اما مقام‌های مهاجرتی ترکیه در نهایت درخواستش را رد کردند.

او می‌گوید: «وقتی به دادگاه اعتراض کردم، با وجود تمام مدارکی که نشان می‌داد جانم در ایران در خطر است، باز هم درخواست پناهندگی‌ام را رد کردند. اکنون در استرس و وحشت دائمی زندگی می‌کنم، نگران از اینکه به جمهوری اسلامی تحویل داده شوم.»

ناهید مدرسی تأکید می‌کند که تحویل او به ایران برابر با شکنجه، زندان، و حتی اعدام خواهد بود.

با تهدید مداوم اخراج از ترکیه سرنوشتی که پیش‌تر باعث بازداشت و حبس مخالفان شده است او می‌گوید که تنها یک راه برایش باقی مانده است.

با کمک حامیان ایرانی-کانادایی، او درخواست پناهندگی خود را پیش از صدور حکم اخراج ثبت کرده است و اکنون منتظر نتیجه برنامه حمایتی گروه پنج (G5) در کاناداست. مسیر پناهندگی‌ای که معمولا بیش از یک سال طول می‌کشد.

چندین گروه حقوق بشری از ترکیه درخواست کرده‌اند که روند اخراج ناهید متوقف کنند و از کانادا هم خواسته‌اند که به پرونده او برای دریافت ویزای بشردوستانه رسیدگی کند

ناهید امیدوار است که در نهایت بتواند به خواهرش الهام، که سال گذشته در کانادا پناهندگی دریافت کرد، بپیوندد.

سرنوشت قربانیان سرکوب جمهوری اسلامی، الهام‌بخش الناز بردیا برای ورود به عرصه کنشگری شد حتی از محل سکونتش در اروپا.

او به عنوان هم‌بنیان‌گذار کمپین «سهم من از آزادی»، با ده‌ها خانواده آسیب‌دیده از جنبش «زن، زندگی، آزادی» همکاری می‌کند تا داستان‌های آن‌ها را به گوش جهان برساند و برای بازماندگان و عزیزانشان کمک مالی جمع‌آوری کند.

او می‌گوید: «من به‌خوبی درد، ترس و نگرانی‌های آن‌ها را درک می‌کنم، چون خودم هم آن‌ها را تجربه کرده‌ام.»

او همچنین می‌گوید نمی‌توانست نسبت به مبارزات معترضان در ایران بی‌تفاوت بماند، حتی اگر این موضوع خطرات ناشی از تهدیدات امنیتی را به همراه داشته باشد. او در توضیح انگیزه‌اش برای فعالیت می‌گوید: «افراد هم‌سن من، با نگرانی‌های مشابه ، مورد اصابت گلوله قرار می‌گرفتند. اگر در ایران زندگی می‌کردم، شاید خودم هم یکی از آن‌ها بودم. با این کارزار سعی کردم سهم خودم را برای آزادی ادا کنم». 

بردیا می‌گوید که بسیاری از پناهجویان ایرانی یا باید ارتباطات شخصی داشته باشد یا مبالغ هنگفتی را صرف وکیل کنند تا درخواست پناهندگی‌شان مورد بررسی قرار گیرد.

او با درخواست از رهبران غربی هشدار می‌دهد که «صرف ابراز نگرانی» جان افراد در معرض خطر را نجات نمی‌دهد و کمکی به آنها برای رسیدن به امنیت در کشورهای دموکراتیک نمی‌کند.

در نوامبر ۲۰۲۴، نمایشگاهی با همکاری بردیا با عنوان «آنچه باقی ماند» در شهر کلن آلمان با هدف گرامی‌داشت قربانیان ۴۶ سال سرکوب در جمهوری اسلامی برگزار شد. اعضای خانواده کشته‌شدگان که در این رویداد حضور داشتند، اعلام کردند دادند که روایت‌های به اشتراک گذاشته‌شده در این نمایشگاه تنها بخشی از جنایات حکومت را نمایش می‌دهد.

بردیا می‌گوید: «ایرانی‌ها قربانی جنگ هستند. جنگ با جمهوری اسلامی. ما هم در حال تحمل مرگی تدریجی هستیم.»