دختران کلاس شش؛
۱۳ ساله‌هایی که زخم
طالبان بر دل دارند

در تابستان ۱۴۰۰، با بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، زندگی میلیون‌ها زن و دختر دگرگون شد. ممنوعیت آموزش دختران بالای کلاس ششم، دروازه‌های مکتب را بست و آینده و رؤیاهای آنان را به حاشیه برد. این گزارش، روایت پنج دختر نوجوان از کابل، هرات، مزار شریف و دیگر مناطق است که در ۹ سالگی با ایدئولوژی خشن طالبان روبه‌رو شدند و اکنون در ۱۳ سالگی، پشت درهای بسته مکاتب، با حسرت، ترس و دریغ به گذشته می‌نگرند. آن‌ها از محرومیت تحصیلی، محدودیت‌های اجتماعی و فشارهای روانی سخن می‌گویند. این روایت‌ها نشان می‌دهد چگونه یک فرمان هبت‌الله آخندزاده، رهبر طالبان، تحصیل، روان و آینده نسل زنان افغان را با بحران مواجه کرده است.

در ماه مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی، زمانی که جنگجویان طالبان وارد شهر کابل، پایتخت افغانستان شدند، لاله دختر قدبلند با چشمان قهوه‌ای و موهای فر، تازه زادروز ۹ سالگی‌اش را جشن گرفته بود. او خبرها را دنبال نمی‌کرد و زیاد برایش مهم نبود چه کسانی از شهر فرار کردند و چه کسانی شهر را گرفته‌اند.

فقط یک روز قبل از ورود طالبان به شهر، لاله با پیراهن آبی گل‌دارش کنار میز کوچک تولد ایستاده بود. روی کیک ساده‌ای که مادرش پخته بود، عدد ۹ با شمع‌های کوچک رنگی می‌درخشید. برادر کوچک‌تر دست زد و پدر با موبایل عکس گرفت. وقتی لاله چاقو را در کیک فرو برد، همه خندیدند. پدر زیر بغل لاله گرفت او را روی دستانش بالا کرد و همه خندیدند؛ بی‌خبر از آنکه چه روزهای دشواری در پیش رو است.

۹ ساله‌ها فکر می‌کردند طالبان کاری با آن‌ها نخواهد داشت

لاله در آن زمان کلاس سه مکتب بود. او از کلاس اول جزو بهترین شاگردان مکتب خود بود. لاله کارنامه سالانه‌اش را به‌عنوان «خاطره‌های خوب زندگی» با خود حفظ کرده است. این سندها نشان می‌دهند که مجموعه نمرات لاله هرگز از ۹۹ درصد پایین نیامده است: قرآن کریم ‍۱۰۰، دینیات ۱۰۰، دری ۱۰۰، پشتو ۱۰۰، حساب ۹۸، رسم ۱۰۰، خط ۱۰۰، تربیت بدنی ۱۰۰، تهذیب ۱۰۰.

پارچه نمرات لاله در صنف سوم

تبسم در مزار شریف، عایشه در کابل، آسنات و ستایش در هرات همسن و سال لاله‌ اکنون ۱۳ ساله شده‌اند. زندگی این پنج دختر بی‌آنکه آنان همدیگر را بشناسند، در چهار سال گذشته به یک اندازه از سیاست‌های محدودکننده طالبان متأثر شده و آنان وضعیت روانی مشابهی را سپری می‌کنند. این دختران در گفت‌وگوهای جداگانه با افغانستان اینترنشنال با جزئیات توضیح می‌دهند که چگونه فرمان رهبر طالبان در مورد بسته‌شدن مکاتب بالاتر از کلاس ششم زندگی آنان را زیر و رو کرد.

در سال ۱۴۰۰ تبسم در ولایت هرات، ۹ ساله و کلاس سوم بود. تبسم روزانه یونیفرم سیاه و چادر سفید خود را می‌پوشید و همراه همکلاسی هایش به سوی مکتب می‌رفت. او خوشحال بود که می‌تواند نقاشی کند و به قول خودش «بزرگترین افتخار زندگی این بود که استاد عزیزه جان، معلم علوم گفته بود چقدر کارخانگی‌های او را دوست دارد.»

آسنات بزرگترین فرزند خانواده در آن زمان ۹ ساله بود. پدر و مادر او زمانی که حکومت اول طالبان در سال ۲۰۰۱ از کابل فرار کرد، ۱۳ ساله بودند. آن‌ها بعد از سقوط طالبان به مکتب رفته و فرصت یافته بودند تحصیل کنند و اکنون ۲۰ سال گذشته بود، طالبان برگشته بود و آنان نمی‌توانستند ببینند که دخترشان از آموزش محروم خواهد شد.

پدر آسنات پیش‌بینی می‌کرد که مکتب‌ها به‌روی دختران بسته خواهد ماند. به همین دلیل، آنان ۲۷ مرداد (یک هفته پس از سقوط هرات به دست طالبان) وسایل خود را جمع کردند و با یگانه دختر خود به ایران پناه بردند.

یک هکلاسی ام می‌خواست به فضا برود

اکنون عایشه در یونیفرم مدرسه، کیف مکتب و کتاب‌های خود را روبرویش گذاشته و خاطرات ۹ تا ۱۳ سالگی خود را مرور می‌کند. او می‌گوید: «همه همکلاسی هایم اهداف بالایی داشتند. یکی می‌خواست دکتر شود، یکی آرزو داشت مهندس شود، سومی آرزو داشت خلبان شود. حتی یکی از همکلاسی هایم می‌گفت در آینده می‌خواهم به فضا بروم و فضانورد شوم. می‌گفت من دوست دارم در ناسا کار کنم. من هم از همکلاسی های خود انگیزه می‌گرفتم که به اهداف کلان‌تر در زندگی فکر کنم.»

این دختران روزهای مکتب را به‌عنوان «بهترین لحظات زندگی» به یاد می‌آورند: در آستانه بهار که مادرها و پدرها برای آغاز سال جدید آموزشی آمادگی می‌گیرند و برای فرزندان خود مداد، مدادرنگی، قلم، کیف و یونیفرم جدید می‌خرند. روز معلم که همه دانش‌آموزان برای استادان خود هدیه می‌آوردند و مکتب پر می‌شود از بادکنک و خوراکی‌های رنگارنگ یا روزهای اعلام نتایج امتحانات که همه منتظر نتیجه یک سال زحمت خودند.

عایشه گفت در کلاس سوم مکتب «وقتی که وارد مکتب می‌شدیم از ساعت ۰۷:۳۰ تا ۰۸:۰۰ سر صف برنامه اجرا می‌شد. هر روز شاگردان یک کلاس وظیفه داشتند که روی سکو برنامه فرهنگی اجرا کنند. مثلا اجرای قرائت آیاتی از قرآن، سرود ملی، تئاتر، شعرخوانی یا مقاله‌خوانی.»

عایشه می‌گوید فعلا بهتر درک می‌کنم این برنامه چقدر به ما کمک می‌کرد جرات داشته باشیم و بتوانم در بین یک جمع کلان صحبت کنیم.

مادر آسنات در مشهد از نخستین روزهای ورود تلاش کرد دختر خود را در مدرسه ثبت نام کند. این کار، آسان نبود. او روزهای طولانی پشت در اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی سرگردان شد تا اینکه کارت آمایش، کارت هویت ویژه اتباع خارجی، کد یکتا، برگه سرشماری و همه مدارک ضروری دیگر را فراهم کند و دخترش وارد مدرسه شود.
این خانواده کوچک سه نفره خوشحال بودند که اکنون دخترشان می‌تواند به درس خود ادامه بدهد. آسنات در آن زمان در مدرسه دارالفنون در مشهد وارد کلاس سوم شده بود.

به دختران ۱۰ ساله دستور دادند که روبند بزنید

دختران به سن ۱۰ سالگی پا گذاشتند و کلاس چهارم شدند. اما همه‌چیز به‌طور عادی پیش نرفت. با گذشت هر روز وضعیت مکتب از مسیر عادی خود خارج می‌شد و شاگردان در ولایت‌های مختلف افغانستان شاهد تغییرات روزافزون در کلاس ها و محیط مکتب‌ بودند.

بر اساس روایت عایشه: «روز به روز شاهد تغییرات جدید در مکتب خود بودیم. هر روز دستورات نو می‌آمد. یک روز از مدیریت مکتب با خبر شدیم که اجرای برنامه سر صف برای صنف‌های چهارم، پنجم و ششم ممنوع شده است.»

عایشه می‌پرسد: «یک دختر کلاس چهار چند ساله است؟ دختر ۱۰ ساله دیگر حق نداشت سر صف برنامه اجرا کند. به خاطر اینکه دختر نوجوان به حساب می‌آمد و نباید صدایش بلند می‌شد.»

تغییرات به همین جا محدود نشد. «چند هفته بعد بیرون آمدن دخترهای بالاتر از صنف چهار در زنگ تفریح هم منع شد. وقتی که زنگ تفریح زده می‌شد باید از کلاس بیرون نمی‌آمدیم.»

مدیریت مکتب بعدا تصمیم جدیدی را ابلاغ کرد. اینکه دختران کلاس پنجم و ششم باید صورت خود را با ماسک بپوشانند.

طالبان در ماه شهریور ۱۴۰۳ قانون امر به معروف و نهی از منکر را ابلاغ کرد. بر اساس مفاد این قانون صدای زنان «عورت» خوانده شده و دختران و زنان مکلف‌اند صورت خود را با روبند بپوشانند.

زمانی که دختران ۱۱ ساله شدند، با روبندهایی که صورت‌شان را می‌پوشید به مکتب می‌رفتند. دانش‌آموزان با همه محدودیت‌ها به مکتب می‌رفتند و تلاش می‌کردند در برابر فشارها تاب بیاورند.

روز آخر مکتب اشک‌هایم نمی‌ایستادند

تبسم در مزار شریف گفت: «زمان بسیار به سرعت می‌گذشت. من بسیار زود وارد کلاس شش شدم. هر قدر که زمان می‌گذشت احساس بدتری پیدا می‌کردم. وقتی که روزهای آخر مکتب نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شد و باید آماده خداحافظی با مکتب می‌شدیم.»

«روزهای آخر بسیار زود رسیدند. چطور می‌توانم برایتان بگویم که روزهای آخر مکتب چطور بودند و از دل ما چه گذشت. حتی نمی‌خواستم گریه کنم، اما بدون اختیار خودم اشک‌هایم می‌ریخت و گریه‌ام بند نمی آمد.»

قطرات اشک از مژگان تبسم پایین افتاده و گونه‌اش را خیس کرده‌اند.  او می‌گوید: «کاش ۱۲ ساله نمی‌شدم.»

روز آخر که تبسم به مکتب رفت، دید که بسیاری از همکلاسی هایش نیامده‌اند. «شاید تحمل تلخی آن روز را نداشتند. صمیمی‌ترین همکلاسی من مریم بود که او هم آن روز نیامده بود. تعداد کمی از شاگردان آمده بودند. اکثریت تصمیم گرفتند نیایند و در آن روز اذیت نشوند.»

تبسم درس‌های خود را مرور می‌کند

«یک روز قبل اما مریم آمده بود. دیگران هم بودند. آن روز کسی درس نخواند. همه نشستیم و خاطره‌های شش سال مکتب را مرور کردیم. اشک ریختیم و خندیدیم. آنر وز با موبایل استاد علوم چند عکس دسته‌جمعی گرفتیم ولی فردا فقط گریه بود و بغل‌ کردن همکلاسی ها. هر کس در آن شرایط قرار بگیرد واقعا آرزوی مرگ می‌کند تا دیگر چنین لحظه‌ تلخی را در عمرش نبیند.»

نهاد فرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو) اعلام کرده که تاکنون محدودیت‌های طالبان بر زنان و دختران در افغانستان حدود ۱.۵ میلیون دانش‌آموز دختر را تحت تأثیر قرار داده است. یونسکو هشدار داده که در صورت ادامه محدودیت‌ها تا ۲۰۳۰، شمار دختران محروم از آموزش به بیش از ۴ میلیون نفر خواهد رسید.

آسنات در مشهد کلاس ششم را در دبستان دخترانه دولتی دکتر جعفر زاده به پایان رساند، اما او می‌گوید: «انگار همه‌چیز دست به دست هم داده بودند تا من نیز در ۱۳ سالگی از مکتب محروم شوم.»

جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ ۱۲ روزه با اسرائيل موج اخراج پناهجویان افغانستان را تشدید کرد. براساس گزارش کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان، در جریان موج سرکوب پناهندگان بدون مدرک از جانب دولت ایران، بیش از ۱.۴ میلیون افغان از دی ماه از ایران فرار کرده یا اخراج شده‌اند.

در میان این جمعیت بزرگ، یک روز آسنات ۱۳ ساله با مادر و پدرش از مرز دوغارون وارد اسلام‌قلعه شدند. «در مرز هوا به شدت گرم و آنقدر خاک‌آلود بود که نمی‌توانستی چند قدمی خود را ببینی.»

این گونه شد که آسنات نیز مانند هزاران دختر هم سن و سالش از آرزویش برای وارد شدن به کلاس هفتم بازماند.

در مرز اسلام‌قلعه، چشم‌ها از هجوم خاک می‌سوزند. باد داغ می‌وزد. آسنات نمی‌داند در افغانستان چه در انتظارش است. آینده برای او در گرد و غبار گم شده است؛ مانند مرز اسلام‌قلعه. او نمی‌داند هرقدر پیش می‌رود «چرا این گرد و خاک تمام نمی‌شود.»

۱۳ سالگی در افغانستان «سن تلخی است»

تبسم گفت: «۱۳ سالگی برای دختران افغانستان سن تلخی است.» او هم مثل همه هم سن و سالانش در سرتاسر افغانستان دیگر نمی‌تواند به مکتب برود. او روزها در کارهای خانه به مادرش کمک می‌کند. در شستن ظرف‌ها، تمیزکاری خانه یا آشپزی. او همه کوشش خود را می‌کند که درس‌های مکتب از یادش نرود. کتابچه‌ها و کتاب‌هایش را مرور می‌کند. درس‌هایی را که در مکتب خوانده بود بارها از اول خوانده است. برنامه‌های آموزشی را در تلویزیون می‌بیند. کتاب‌های خواهر بزرگش که در خانه مانده را باز می‌کند و پیش خود می‌خواند.

ستایش، در هرات، پس از آنکه دروازه مکتب به‌رویش بسته شد به یک آموزشگاه «مهره‌دوزی» رفت. پس از دو ماه او قادر بود کیف دستی کوچک، گردن‌بند، دستبند، سنجاق سینه، جاکلیدی، گوشواره و... بسازد.

با این حال ستایش گفت برای محصولات هنری که او تهیه می‌کرد، بازار مناسبی وجود ندارد. به همین دلیل نتوانسته است از طریق مهره‌دوزی به درآمد برسد.

مهره‌دوزی‌های ستایش در هرات

صدای تِک‌تِک مهره‌ها در اتاق کوچک می‌پیچد. انگشتان کوچک ستایش روی پارچه‌ سفید می‌چرخند. انگشتانش، آرام و با دقت مهره‌های رنگی را از جعبه‌ کوچکش برمی‌دارد و یکی‌یکی با نخ آبی به پارچه می‌دوزد. زنی که به او مهره‌دوزی آموخت، گفته بود: «هر وقت دلت تنگ شد، گل بدوز، دلت وا می‌شود.»

ستایش روزهای طولانی را در خانه می‌نشیند و گل می‌دوزد اما در نیمه کار درنگ می‌کند، مهره‌ها را به زمین می‌گذارد، می‌گوید: «هر قدر گل بدوزم دلتنگی مکتب یادم نمی‌رود.»

لاله در کابل می‌گوید: «واقعا برای هر لحظه‌ای که در مکتب می‌گذراندم، دلم تنگ شده. اما بیشتر برای روز معلم که همراه همکلاسی هایم می‌گرفتیم دلتنگ شده‌ام. وقتی که همراه همکلاسی هایم به مکتب می‌رفتیم. وقتی که سال نو تحصیلی شروع می‌شد. برای سال نو تحصیلی آماده می‌شدیم. خریدن قلم، کتابچه و کالای نو. هیجان برای دیدن همکلاسی هایم.... واقعا هرچه بگویم باز هم کم است.»

عایشه دوباره به یاد برنامه‌هایی می‌افتد که سر صف اجرا کرده بود و می‌گوید: «حالا در جمعی که از دو نفر بیشتر باشد از کم‌جراتی نمی‌توانم صدایم را بالا ببرم. باورم نمی‌شود من همان دختری بودم که در کلاس در سر صف، پیش روی چند صد شاگرد و معلم‌هایم تئاتر اجرا می‌کردم.»

به گفته عایشه برخی از همکلاسی هایش بعد از بسته‌شدن مکاتب به مدارس دینی رفتند تا از هر طریقی که شده در خانه منزوی نشوند.

ستایش در هرات گفت: «هنوز عقب‌نشینی نکرده‌ام. در یک کلاس آنلاین ثبت‌نام کرده‌ام.»

تبسم از «کسانی که در هر نقطه دنیا امکان درس خواندن دارند» می‌خواهد بیشتر درس بخوانند «چون این چیزی نیست که همه به آن دسترسی داشته باشند». او لحظه‌ای سکوت می‌کند، اشک در چشمانش حلقه می‌زند و ادامه می‌دهد: «گفتنی‌ام برایشان این است که خوش به حالتان!»

عایشه خطاب به دختران افغانستان می‌گوید «ناامید نباشید». او گفت: «اگر رهبران جهان گوش شنوا می‌داشتند شاید برایشان گفتنی می‌داشتم اما متاسفانه گوش شنوا ندارند. پس هیچ گفتنی ندارم.»

طالبان ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ را «روز فتح» می‌نامند و این روزها در حال جشن گرفتن چهارمین سالگرد تسلط خود بر افغانستان هستند.

لاله نیز در چنین روزهایی شمع‌ کیک تولد خود را خاموش می‌کند. دوباره مادر با مهربانی همیشگی‌اش کیک پخته است و شمعی ۱۳ سالگی روی کیک می‌درخشد. لاله چشم می‌بندد آرزو می‌کند و شمع ها را فوت می‌کند. همه برایش کف می‌زنند. این بار پدر او را روی دستان خود بلند نمی‌کند.

لاله ویدیوی جشن ۱۳ سالگی خود را به ما نشان می‌دهد. از او می‌پرسیم در لحظه بریدن کیک چه آرزو کرد. گفت: «طبعا آرزو کردم مکتب‌ها باز شوند.»

ممنوعیت از آموزش چشم‌انداز لاله را نسبت به آینده و آرزوهایش به کلی دگرگون کرد.

او توضیح می‌دهد که سابقا آرزو داشته در آینده دکتر شود، اما بعد از ممنوعیت آموزش رویاهایش دگرگون شده‌اند. «وقتی که بعد از کلاس شش نتوانستم مکتب بروم، تصمیم گرفتم هر طور که شده درس بخوانم و در آینده قاضی بسیار خوبی شوم.»

از لاله پرسیدیم چه چیزی باعث شد تصمیم خود را تغییر بدهد، گفت: «از بس بی‌عدالتی را در کشور خود دیدم تصمیم گرفتم یک قاضی شوم و تا جایی که توان دارم در کشور خود عدالت را برقرار کنم.»

زمانی که طالبان به قدرت بازگشت، تمام قضات سابق را برکنار کرد و گفت زنان جایی در نظام قضایی نخواهند داشت.

پیش از مرداد ۱۴۰۰ شمار قضات زن در افغانستان تقریبا بین ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر بود که حدود ۸ تا ۱۰ درصد کل دستگاه قضایی را تشکیل می‌داد. پس از آنکه طالبان دستگاه قضایی جدیدی بر مبنای آنچه که این گروه «شریعت اسلامی» می‌خواند ساخت، هیچ زن در افغانستان قاضی نیست.

۱۳ ساله‌گی لاله

لاله چهار سال قبل یک دختر ۹ ساله بود و به گفته خودش طالبان را زیاد نمی‌شناخت. برای او در آن زمان تفاوت نداشت که چه کسی از قدرت افتاده و چه کسی به قدرت رسیده است. او در ۱۳ سالگی می‌گوید: «ما با طالبان هیچ دشمنی نداشتیم، اما آن‌ها ما را از حق درس‌خواندن محروم کردند.»

ذهن او چهار سال بعد از ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، پر از سوالات بی‌پاسخ است: «دروازه مکتب به چه دلیل به‌روی ما بسته شده است؟»